Monday, April 03, 2006

لباس دوست

توی کنسرت نوروزی امسال یه اتفاق جالبی افتاد. آخرای کنسرت بود که داریوش داشت می خوند و انرژی سالن داشت کم کم فروکش می کرد. من و یکی از دوستان هم وسطای سالن ایستاده بودیم و با بی حالی تماشا می کردیم. یه سری خانم جزو پرسنل گلوبن بودند که توی سالن می گشتند و شاخه های رز می فروختند. یکیشون دیدم داره میاد طرف ما. یه دختر سوئدی حدود 20 ساله بود. اومد جلو و اول گفت چقدر لباست قشنگه و خیلی توی تنت خوب ایستاده (به من نه! به دوست جان داشت می گفت!) و از این جور حرفا، بعد هم پرسید که لباسشو از کجا خریده. گرچه که دوست جان توی وضعیتی نبود که اینجور چیزا یادش باشه!

نکتهء جالبی که توی این موضوع ساده هست اینه که قدرت خرید یه کارگر خیلی ساده که توی یه سالن کنسرت کار می کنه با کسی که کلی سانتیمانتال پا شده اومده کنسرت رو ببینه برابره. در واقع، این تقسیم بندی ها فقط توی ذهن منی که توی ایران بزرگ شدم وجود داره و نه اینجا!
اینجا هر شغلی که داشته باشی، زندگی ات زیاد فرقی با بقیه نخواهد داشت. هر چیزی که بقیه ازش برخوردارند تو هم هستی. البته بصورت تقریبی دیگه، منظورم مطلق نیست.

البته ناگفته نمونه که این یه روی سکه ست! در مورد روی دومش هم پیش اومد می نویسم.

تعداد نظرها: 1

April 05, 2006 9:46 AM
توسط Anonymous Anonymous ...

منم کاملا موافقم. الان اینجا یه مستخدم راحت میتونه زندگی کنه و برای تعطیلات بره جزایر قناری. این معنی عدالت اجتماعیه و باعث آرامش جامعه میشه. چیزی که ما تو وطنمون نداریم. ا

 

Post a Comment

<< Home