Sunday, October 30, 2005

ظرفیت

ماجرای عرشیا و شادمهر عقیلی رو شنیدید؟
اگه نشنیدید کافیه «عرشیا وطن فروش» و یا «ارشیا وطن فروش» رو توی گوگل جستجو کنید. نمی خوام داستان رو تکرار کنم ولی خلاصه اش اینه که با هم رفیق بودند و مشکل پیدا کردند، شادمهر آهنگ «آدم فروش» رو به عرشیا تقدیم کرده، عرشیا هم آهنگ «وطن فروش» از آلبوم جدیدش رو در جواب شادمهر خونده!

اینه که میگم یه سری از هنرمندای ایرانی (چه داخل و چه خارج) لبریز شدند(overflow)!
Excerpt: There have been a conflict between Shadmehr Aghili and Arshia, two iranian singers, who used to be close friends some years ago. It seems that the conflict contaminated their songs too...! what a shame!

Friday, October 28, 2005

نقطه

من 13 ساعت و 20 دقیقهء پیش رفتم دانشگاه و الان اومدم خونه! از این مدت فقط یک ساعت، برای ناهار وقتم خالی بوده! فردا صبح هم امتحان دارم.

من تموم شدم!

Thursday, October 27, 2005

لحظهء فراغت

امروز 9 صبح تا 3 بعد از ظهر سمینار بودم. فردا 9 تا 5 بعد از ظهر هم همین طور، و شنبه صبح امتحان!!! چی؟؟ خوش به حالم؟
سمینار ها مال یه درسیه به نام ICT4D که مخفف ICT برای کشورهای در حال توسعه ست. خیلی خسته شدم ولی خداییش سمینار امروز، بخصوص آخرین ارائه اش که یه استاد از دانشگاه Karolinska اومده بود محشر بود، متحیر کننده! متوجه شدم گاهی چیزهایی که حقایق جا افتاده هستند، چقدر غیر مستند و بی پایه اند! و چقدر حقیقت شکل گرفته توی ذهن ما (همهء آدما) تحت تاثیر رسانه هاست! خلاصه که Amazing!

بعدا سر فرصت در موردش صحبت می کنم، الان برم سر درسم که له کردن ما رو با این برنامه ریزیشون!!! پریود 2 شروع شده و ما هنوز امتحان داریم!

Wednesday, October 26, 2005

جریان...

با تمومی داستانهایی که هوا و تاریکی اینجا داره، بازم بستگی به خودت داره که دنیا رو چطوری ببینی (البته فعلا! D:).

الان ساعت 7:45 صبحه، هوا کم کم می خواد روشن بشه، من ساعت 8 کلاس دارم.
بیرون داره بارون میاد و منظرهء بیرون بخصوص که چراغهای خیابونا هم روشن اند از پشت پنجره اطاقم، از لابه لای قطرات بارون که روی پنجره است خیلی دیدنیه. قهوه درست کردم، آهنگ "نم نم بارون" ستار رو هم گذاشتم و بیرون رو نگاه می کنم.

زیباست!

Tuesday, October 25, 2005

و اینک...


نمی دونم چطور باید شروع کنم!

مسیر پست ها رو دنبال کنید احتمالا مشخصه که الان سوئد، استکهلم هستم. از وقتی که اومدم دیگه ننوشتم. n دفعه خواستم دوباره شروع کنم ولی وقت زیاد نیست و هر دفعه که فکر کردم چقدر حرف نگفته هست بیخیال شدم! اما چه می شه کرد از دست این دوستان که هی تحریک می کنند، منم حسسسسسسسسسساس!!! تصمیم گرفتم یکی از دو راه حل اساسی که توی ایران یاد گرفتم رو بکار ببرم: یا صورت مسئله رو پاک کنم و انگار نه انگار که مدتیه ننوشتم و خبری بوده این مدت، یا هم اینکه ماسمالی کنم قضیه رو تموم شه!
هنوز تصمیم نگرفتم، توی این پست معلوم می شه!

خب، عرض کنم که اوضاع اینجا خوبه، درسا خیلی زیادند، ولی نکته اش اینه که آدم حال می کنه و وقت می ذاره واسشون. من یکی واقعا دارم حال می کنم با محتواشون. درسایی که خودمو له می کردم که به عنوان اختیاری توی دانشکدهء خودمون بگیرم اینجا درسای اصلیم هستند! اختیاری ها رو هم که دیگه نگو! انتخاب واحد واقعا یک مسئله بغرنج شده چون دلم می خواد همهء واحد ها رو ثبت نام کنم!! خلاصه اش اینه که به قول شاعر ...همینو می خواستم از خدا...برام رسوندش از هوا...!

دیگه بگم که روزا داره کوتاه می شه، امروز 7:30 صبح خورشید کلی ناز می کرد می خواست بیاد بالا! سرد هم شده خیلی.
برو بکس یونانی هم خیلی باحال اند، کپ ایرانی ها هستند، چه قیافه و چه روحیات، خیلی توپپند! (البته معنیش این نیست که ما ایرانی ها هم توپپیم...!)

این پست رو توی دو نوبت نوشتم، نوبت اول وقتم تموم شد و رفتم سر کلاس، الان که نوبت دومه یادم نمیاد چی قرار بود بنویسم!

همین بسه دیگه فعلا!